قالب وبلاگ قالب وبلاگ
مهر 89 - هر چه هستیم حاصل از اندیشه ی ماست
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هر چه هستیم حاصل از اندیشه ی ماست
 

محل درج آگهی و تبلیغات
 
نوشته شده در تاریخ جمعه 89/6/19 توسط علی نصرالهی شیراز

آقا امام زمان


 


 


 


 


چشمانم دوخته بر راست بیا


 


 


این دل عاشق تنهاست بیا


 


 


توکه می دانی با آمدنت عشق آغاز شد


 


 


پس بیا بیا که عشق بی تو تنهاست بیا



نوشته شده در تاریخ جمعه 89/6/19 توسط علی نصرالهی شیراز

مهتاب عشق


 


 


دلی دارم به وسعت آسمان


 


غمی دارم به سیاهیه شب


 


خاطراتی دارم به زیباییه ستاره


 


در اخر عشقی دارم به غریبیه ماه


 


که تمام عشاق آرزوی داشتنش را دارند


           



نوشته شده در تاریخ جمعه 89/6/19 توسط علی نصرالهی شیراز

ای کاش                             


 


ای کاش برای کشتی ای ساحل نبود


کاش در حیا حوی جهان            


حرفی جز خدا و عشق نبود           


کاش نبود وجود آن کس که ما را جدا کرد



کاش می شد آسمان را در قلبها بنا کرد


کاش می شد در بند یار نبود


 عاشقان را بس قصه ی دیدارنبود  


  کاش می شد عشق را تهدید کرد  


 لحظه ی دیدار را نزدیک کرد    


  کاش وقتی گفتمش با من بیا    


  نمی گفت دیدار به قیامت یارا                  



نوشته شده در تاریخ جمعه 89/6/19 توسط علی نصرالهی شیراز

دریچه ی نور


امروز کنار پنجرهی اتاق نشستم وبه آسمان بی نهایت خداوند نگریستم


چه بزگ وباشکوه ................


غافل از اینکه تنها ذره ای از بزرگی خدایم رابا چشمان حقیر خود دیدم


با به دنیا آمدن یک نوزاد شادی را حس و با رفتن یک عزیز غم را به آغوش کشیدم


ای کاش تمام ما در لحظه وداع همچون دقایق اول با باری سبک و معصوم از دنیا برویم


 کاش در نقطه ی  آغازو پایان همان نوزاد بودیم اما اکنون با کوله باری از گناه


 ومعصیت به سوی بهترین می رویم .......


به دیدار آن معشوق آسمانی آنکه از خاکی بی ازرش بندهای همچون مرا


 ساخت وبه وادیه بزرگی چون دنیا فرستاد   


گاهی وقتها از نگاه کردن به روی خود شرم سارم آیا این است ساخته ی دست تو؟


یا یک موجود دنیوی   


 



نوشته شده در تاریخ جمعه 89/6/19 توسط علی نصرالهی شیراز

عشق اول


 


دلم گرفته از خودم


دلم گرفته از کارام


دلم گرفته از شبی


که گفتی هستی پا به پام


نگفتم عشقت ومی خوام


نگفتم عاشقتم من


تنها حرفی که شنوفتی


بود خدافظ یک کلام


بعد از اون حرفا شروع شد


دل هر دو زیر رو رو شد


غضه وغم حاکم دل


عشق وعاشقی حروم شد


من که گازشو گرفتم رفتم تا آخر جاده


تو موندی تنهای تنها با کوهی از حرف نگفته


هیچی از اون روز نمونده


 جز یه تاریخ توی تقویم


می دونم یاد تو رفته


 همه اون شعرای غمگین


اما من هنوزم اون مثه آینه رو به رومه


می دونم سخته برامون


که دیگه عاشقی حرومه  


اما من یه چیز بگم


 بس که این بود توی تقدیر


نمی شه با روزگار کرد جنگ


شایدم شد مثه شمشیر


اولش با دلامون بود


آخرش با اون خداس بس


شایدم تموم شده عشق


رفته از یاد.. یا هنوز هست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟



نوشته شده در تاریخ جمعه 89/6/19 توسط علی نصرالهی شیراز

ای خدا دیگه تنها موندم


دستامو بگیرخیلی در موندم


بایک نگاه می شم فراموش


با یک کلام دوباره خاموش


 


خیلی میخامت نگام کن دوست دارم صدام کن


تو که همیشه یه یار بودی برام


حالا دیگه یه غم خوار شدی برام



<      1   2      
.: Weblog Themes By Pichak :.


تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : پیچک
قالب وبلاگقالب وبلاگ