قالب وبلاگ قالب وبلاگ
علی نصرالهی شیراز - هر چه هستیم حاصل از اندیشه ی ماست
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هر چه هستیم حاصل از اندیشه ی ماست
 

محل درج آگهی و تبلیغات
 
نوشته شده در تاریخ جمعه 89/6/19 توسط علی نصرالهی شیراز

آقا امام زمان


 


 


 


 


چشمانم دوخته بر راست بیا


 


 


این دل عاشق تنهاست بیا


 


 


توکه می دانی با آمدنت عشق آغاز شد


 


 


پس بیا بیا که عشق بی تو تنهاست بیا



نوشته شده در تاریخ جمعه 89/6/19 توسط علی نصرالهی شیراز

 آتش عشق                            


 


آتش افروخت کسی در این خانه ولی 


 


افسوس که چه کنم این عشق بی حا صل را



 


ما که چونین در محراب عشق خفته ایم ولی


 



عاشق چه کنداین دل غمگین را



 


گویند که در آتش عشق همی سوخت دل معشوق ولی



 


آخر عاشق چه کند این دل خونین را



 


نقل است که در می خانه ی دل عارفانی بودند



 


هر کدام بسته به زنجیر دل روبایی بودند


 



در این دم احدی بانگ زد و گفت همی


 



دل عقل و نفس و جان من بسته به زنجیر کسی



 


آخر این دل دیوانه ی من میل دارد به کسی


 



عارفان مبحوت سخن مرد شدند


  


هر کدام دیده به رخسار پسر بند شدند


 



پسرک بار دگراز ته دل  بانگ زد و گفت


 



آخر این عشق مرا آب  کرد  


 


کمکمک یادش مرا شیدا کرد


 


اورفت و مرا تنها  گذاشت 



 


یاد و خاطراتش در دلم جا ماند و رفت


 



نوشته شده در تاریخ جمعه 89/6/19 توسط علی نصرالهی شیراز

دوستان عزیز تمامی این نوشته ها


متعلق مدیر وبلاگ میباشد




هرگونه استفاده بدون ذکر


منبع وهماهنگی




پیگرد قانونی دارد.



نوشته شده در تاریخ جمعه 89/6/19 توسط علی نصرالهی شیراز

ای کسی که معنی عشق را نمی دانی گوش کن؟


 


ای که می پرسی نشان عشق چیست


عشق چیزی جز ظهور مهر نیست


عشق یعنی مهر بی چون چرا


عشق یعنی کوشش بی ادعا


 


عشق یعنی مهر بی اما اگر


عشق یعنی تپیدن دل به دوست


عشق یعنی جان من قربان اوست


عشق یعنی عاشق بی زحمتی


 


عشق یعنی بوسه بی شهوتی


عشق یعنی یار مهربان زندگی


بادبان و نردبان زندگی


عشق یعنی باغ گل کاری شد


 


در کویری چشمه ای جاری شد……….


 


 


 


 


 


این متن از گفته های خودم نیست



نوشته شده در تاریخ جمعه 89/6/19 توسط علی نصرالهی شیراز

 


سکوتی مرگبار بار در اتاق است که مرا از تو دور میکند


فنجان چایی در دستان سردم به جوش می آید سنگینی نگاه تو را


از قاب عکس روی طاقچه حس می کنم اما


گرمی عشق تو را هرگز


گویی همچون پائیز تو از برگهای عشقمان خسته شدی


و مرا به حال خود رها کردی .


روزها پشت سر هم سپری و من همچون مرده ای متحرک چشم به راه تو


هستم. آری دیگر خبری از تو و دوست داشتنمان نیست 


تنها همدم این روزهای من چراغی شده که شب و روز راه را برای


رهگذران خیابان روشن می کند


جوی آبی در پای درخت هر روز در حال رفتن  چراغ را از تنهایی


در آورده و با او هم صحبت شد


آب دوستی خود را به همه برده و فریاد می زند .


اما تو نه به حرفهای من گوش دادی!!!!!!!!!


 نه حرفی از عشق من به کسی گفتی.....



نوشته شده در تاریخ جمعه 89/6/19 توسط علی نصرالهی شیراز

اولین وبهترین حرفی که می خوام بزنم اینه



دوست دارم وقتی بیرونم جسم وروحم



 از
نگاههای حرزه مردم درامان باشه



بعضعی وقتا احساس میکنم بی حسم



دوست دارم از لبای مرگ ببوسم



ولی انگار اونم حاضر به بوسیدن نیست



حسو حالموهرلحظه مخلوط کن معدم

اون قدر میزنه تا کش
بیاد بدجور



معدم ترش کرده .....



چرخ خیاطی خونه هرروز یه سری

کرمو به پوست صوتم لب
به لب میدوزه



دیگه شبیه ادم نیستم شدم یه

عروسک که هر روز وصله


پینش میکنی



میخوام تنها باشم نمیخوام کسی

رو ببینم حتی وقتی از
دست



خانوادم بیرون میزنم سنگینی

لباسا اذیتم میکنه



ترجیح میدم تو چاردیواری

خونه بمونمو



 دیوارا تو
دست نوشته هام فضولی کنن



خدایا چرا اینجوری شدم اشگام

دیوارای اتاق رو نم
زده شوریش

لباسامو پوسنده



صداتو میشنوم که میگی دیگه حرفی

واسه گفتن نمونده
..



آره نه نمیدونم حتی دایرالمعارف

مغزم هنگ کرده



بیچاره مامانم هنوز توکفششم که

چطور18سالو بامن سر
کرده.....



افسانه   



نوشته شده در تاریخ جمعه 89/6/19 توسط علی نصرالهی شیراز

..آقا سر بالا...



 



چقدر سخته باشی خسته



چقدر سخته همش داغون



چقدر سخته تو این سرما



باشی بی چتر زیر بارون



 



همیشه بودنم لازم



 همیشه خواستنم بیجا



هیشه توی تصمیمهام



بوده حکم تو ای آقا



 



چرا هیچکس نمیفهمه



چرا هیچکی نمیبینه



چرا اون دختره اونجا



بازم ازم گشنگی سیره



 



سقوط یا اوج نفهمیدم



همیشه بالشم سنگه همیشه



همیشه آقا سر بالا



سایه ی نفرت همون مرد



 



بهمن 88



بعدظهر جمعه



هوا سردو بارونی



تنها



منتظر نظر شماهستم



نوشته شده در تاریخ جمعه 89/6/19 توسط علی نصرالهی شیراز

سلام به دوستای عزیزم


 


زود تر از اینا میخواستم به


 وب سربزنم اما هربار......


 


در هر صورت ***عیدتون مبارک ***



نوشته شده در تاریخ جمعه 89/6/19 توسط علی نصرالهی شیراز
نوشته شده در تاریخ جمعه 89/6/19 توسط علی نصرالهی شیراز

 


سلام


نمی دونم چرا؟؟؟؟ اما دلم گرفته  می خوام بی خیاله همه چیز و همه کس بشم دیگه خسته شدم


می خوام قید همه چی رو بزنم حتی{.... }


وقتی خودم رو تو این حال میبینم بیشتر دوس دارم ........


امروز پیش دوستام بودم پیش همکلاسیام خیلی وقت بود این روزا برام تکرار نشد بود


فقط منتظره یه چیزم که خودمو خدا می دونه اگه اتفاق افتاد که هیچی اگه نشدراستی راستی این کارو میکنم




 


سرنوشت


 


 


وقتی خدا زندیگمو به دست سرنوشت سپرد


وقتی که اون روزای خوب یکی یکی باهم میمرد


عمر من توی لحظه ها دونه به دونه می گذشت


خندهامم گریه شدو این زندگی این سرگذشت


وقتی که دست روزگار دستامونو جدا میکرد


نفس توی سینه ی تو با قلبه من وداع میکرد


تموم دوست داشتنه تو تو برقه چشمات می دیدم


فقط با یه نگاه تو به اخر خط رسیدم


حالا که من عاشقتم تو خوابی تو دل زمین


این دسته سرنوشته که با همه بی رحمه همین........  


                                                                                                                                                                                                             



<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
.: Weblog Themes By Pichak :.


تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : پیچک
قالب وبلاگقالب وبلاگ