قالب وبلاگ قالب وبلاگ
علی نصرالهی شیراز - هر چه هستیم حاصل از اندیشه ی ماست
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هر چه هستیم حاصل از اندیشه ی ماست
 

محل درج آگهی و تبلیغات
 
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 89/6/21 توسط علی نصرالهی شیراز

خداحافظ سکوت خسته ی باران خداحافظ.....خداحافظ به رسم خوب دلداران خداحافظ


خداحافظ زمانی که برایم آرزو بودی......خداحافظ زمانی که فقط در یاد او بودی


خداحافظ همین کافی و یک لبخند......هزاران قطره بر گونه و چشم و جاده و پیوند


خداحافظ فقط یک بار برای رفتن جانم......برای مرگ چشمانم برای عشق و ایمانم


خداحافظ و یک واژه و یک رفتن.....و یک خنده و یک آرامش و مردن


خداحافظ تمام قصه ها آرام میمیرد.....و باران تا ابد چشمان من را سلطه میگیرد


خداحافظ که انگار آخر قصه است.....و پایان پر از رازش غم و غصه است


خداحافظ کلاغ قصه ی ما هم نرفت خونه.....کلاغ عاشق تنها غم دنیا رو میدونه


خدا حافظ کمی غمگین تر از رگبار.....خداحافظ به امید دوباره خنده و دیدار


خداحافظ کمی زوده.........نرو حالا.....خداحافظ از این لحظه منم اینجا تک و تنها


خداحافظ ولی یادت نره نامرد .....برای دوری ما آسمون با خود دعا می کرد


خداحافظ جدا از هم خداحافظ.....خداحافظ فقط یک کم خداحافظ


ادامه مطلب...



نوشته شده در تاریخ یکشنبه 89/6/21 توسط علی نصرالهی شیراز

سلام


دوستای عزیز یه مدتی شاید نباشم پس این آپو داشته باشید تا آپ بعدیم


از لطفتونم ممنون موفق باشید و سربلند


......@@@...i love you....@@@. .....
..@@
@@@@......@@@@@@...
..@@
@@@@@.@@@@@@@..
.@@
@@@@@@@@@@@@@.
.@@
@@@@@@@@@@@@@.
....@@
@@@@@@@@@@@....
.......@@
@@@r.l@@@@@.......
..........@@
@@@@@@@..........
.............@@
@@@@@.......... ...
................@@
@@@......... .......
.................@@@@......... ........
..................@
@@......... ..........
.............@@..............
..............@
bye..........


---------------------------------------------------------------------------------------------------------------


چهل توصیه برای لذت بردن از زندگی


1- به تماشای غروب آفتاب بنشینید.


2- بیشتر بخندید.


3- کمتر گله کنید.


4- با تلفن کردن به یک دوست قدیمی، او را غافلگیر کنید.


5- هدیه‌هایی که گرفته‌اید را بیرون بیاورید و تماشا کنید. شاید برایتان قابل استفاده باشند.


6- دعا کنید.


7- در داخل آسانسور با آدمها صحبت کنید.


8- هر از گاهی نفس عمیق بکشید.


9- لذت عطسه کردن را حس کنید.


10- قدر این که پایتان نشکسته است را بدانید.


11- زیر دوش آواز بخوانید.


12- با بقیه فرق داشته باشید.


13- کفشهایتان را عوضی پایتان کنید و به خودتان بخندید.


14- به دنیای بالای سرتان خیره شوید.


15- با حیوانات بازی کنید.


16- کارهای برنامه‌ریزی نشده انجام دهید. برای انجام آن در همین آخر هفته برنامه‌ریزی کنید!


17- برای کاری برنامه‌ریزی کنید و آن را درست طبق برنامه انجام دهید. البته کار مشکلی است!


18- از تناقضات لذت ببرید.


19- دستان خود را در آسمان تکان دهید.


20- در حوض یا استخری که ماهی دارد شنا کنید، کنار آنها.


21- از درخت بالا بروید.


22- در حال رفتن به کلاس، یکبار دور خودتان بچرخید.


23- به دیگران بگوئید که خوشگل شده‌اند.


24- مجموعه‌ای از یک چیز (تمبر، برگ، سنگ، جغد، ...) برای خودتان جمع‌آوری کنید.


25- هر وقت که امکانش وجود داشت پابرهنه راه بروید.


26- آدم برفی یا خانه ماسه‌ای بسازید.


27- بدون آن که مقصد خاصی داشته باشید پیاده روی کنید.


28- وقتی تمام امتحاناتتان تمام شد، برای خودتان یک بستنی بخرید و با لذت بخورید.


29- جلوی آینه شکلک در بیاورید و خودتان را سرگرم کنید.


30- فقط نشنوید، سعی کنید گوش کنید.


31- رنگهای اصلی را بشناسید و از آنها لذت ببرید.


32- وقتی از خواب بیدار می‌شوید، زنده بودنتان را حس کنید.


33- زیر باران راه بروید.


34- تا جایی که می‌توانید بالا بپرید.


35- برقصید. حتی در تختخواب.


36- کمتر حرف بزنید و بیشتر بگوئید.


37- قبل از آن که مجبور به رژیم گرفتن بشوید، حرکات ورزشی انجام دهید.


38- بازی شطرنج را یاد بگیرید.


39- کنار رودخانه یا دریا بنشینید و در سکوت به صدای آب گوش کنید.


40- هرگز شوخ طبعی خود را از دست ندهید.


       ------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------      


الفبای موفقیت


الف: اشتیاق برای رسیدن به نهایت آرزوها


ب: بخشش برای تجلی روح و صیقل جسم


پ: پویاپی برای پیوستن به خروش حیات


ت: تدبیر برای دیدن افق فرداها


ث: ثبات برای ایستادن در برابر باز دارند ه ها


ج: جسارت برای ادامه زیستن


چ: چاره اندیشی برای یافتن راه



نوشته شده در تاریخ یکشنبه 89/6/21 توسط علی نصرالهی شیراز

هرجا بودی یادت نره


یه عاشقی به یادته


دو چشم منتظر به در


همیشه چشم به راهته


هرجا بودی یادت نره


یه بیت جا مونده داری


یه هنجره پر از غزل


تو غیبت تو ساکته


تو ای عزیز هرجا بودی


طنین این صدا بودی


برای زنده بودنم


نفس بودی هوا بودی


قدم قدم تو جاده ها


دلیل رفتنم شدی


تو خود تنم شدی


حتی اگه جدا بودی


هرجا بودی یادت نره


یه عاشقی به یادته


دو چشم منتظر به در


همیشه چشم به راهته


فقط خیال ناز توست


که این سکوت رو میشکنه


دست نجیب تو فقط


تار دلم رو میزنه


هرجا بودی یادت نره


دلم اسیر خواستنه


وقتی نباشی کاره من


روز و شبو شمردنه





نوشته شده در تاریخ یکشنبه 89/6/21 توسط علی نصرالهی شیراز

پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، با تعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده. یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر». با بدترین پیش داوری های ذهنی پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند :
پدر عزیزم، 
با اندوه و افسوس فراوان برایت می نویسم. من مجبور بودم با دوست دختر جدیدم فرار کنم، چون می خواستم جلوی یک رویارویی با مادر و تو رو بگیرم. من احساسات واقعی رو با Stacy پیدا کردم، او واقعاً معرکه است، اما می دونستم که تو اون رو نخواهی پذیرفت، به خاطر تیزبینی هاش، خالکوبی هاش ، لباسهای تنگ موتور سواریش و به خاطر اینکه سنش از من خیلی بیشتره. اما فقط احساسات نیست، پدر. اون حامله است. Stacy به من گفت ما می تونیم شاد و خوشبخت بشیم. اون یک تریلی توی جنگل داره و کُلی هیزم برای تمام زمستون. ما یک رؤیای مشترک داریم برای داشتن تعداد زیادی بچه. Stacy چشمان من رو به روی حقیقت باز کرد که ماریجوانا واقعاً به کسی صدمه نمی زنه. ما اون رو برای خودمون می کاریم، و برای تجارت با کمک آدمای دیگه ای که توی مزرعه هستن، برای تمام کوکائینها و اکستازیهایی که می خوایم. در ضمن، دعا می کنیم که علم بتونه درمانی برای ایدز پیدا کنه، و Stacy بهتر بشه. اون لیاقتش رو داره. نگران نباش پدر، من 15 سالمه، و می دونم چطور از خودم مراقبت کنم. یک روز، مطمئنم که برای دیدارتون بر می گردیم، اونوقت تو می تونی نوه های زیادت رو ببینی.
با عشق،
پسرت،
John
پاورقی : پدر، هیچ کدوم از جریانات بالا واقعی نیست، من بالا هستم تو خونه Tommy. فقط می خواستم بهت یادآوری کنم که در دنیا چیزهای بدتری هم هست نسبت به کارنامه مدرسه که روی میزمه. دوسِت دارم! هروقت برای اومدن به خونه امن بود، بهم زنگ بزن.



نوشته شده در تاریخ یکشنبه 89/6/21 توسط علی نصرالهی شیراز
دخترجوانی از مکزیک برای یک مأموریت اداری چندماهه به آرژانتین منتقل شد.پس از دوماه، نامه ای از نامزد مکزیکی خود دریافت می کند به این مضمون:
لورای عزیز، متأسفانه دیگر نمی توانم به این رابطه از راه دور ادامه بدهم و باید بگویم که دراین مدت ده بار به توخیانت کرده ام !!! ومی دانم که نه تو و نه من شایسته این وضع نیستیم. من را ببخش و عکسی که به تو داده بودم برایم پس بفرست
باعشق : روبرت 
دخترجوان رنجیـده خاطرازرفتارمرد، ازهمه همکاران ودوستانش می خواهدکه عکسی ازنامزد، برادر، پسرعمو، پسردایی ... خودشان به اوقرض بدهند وهمه آن عکس ها راکه کلی بودند باعکس روبرت، نامزد بی وفایش، دریک پاکت گذاشته وهمراه با یادداشتی برایش پست می کند، به این مضمون:
روبرت عزیز، مراببخش، اما هر چه فکر کردم قیافه تو را به یاد نیاوردم، لطفاً عکس خودت راازمیان عکسهای توی پاکت جداکن وبقیه رابه من برگردان.



نوشته شده در تاریخ یکشنبه 89/6/21 توسط علی نصرالهی شیراز

آه ای خدایم، صدایت میزنم بشنو صدای،شکنجه گاه این دنیاست جایم، به جرم زندگی این شد سزایم، آه ای خدایم بشنو صدای، مرا بگذار با این ماجرایم، نمی پرسم چرا این شد سزایم، گلویم مانده از فریاد و فریاد، نمیدانند هیچ کس دلیله این غمه صدا را، به بغض در نفس پیچیده سوگند، دله ما آواره تر از این حرفاست، دله ما گرفتاره خواستنها و نداشتنهاست، به قطره اشکه روی گونه سوگند دله من میشکنه با هر قطره اشک، خدایا حادثه در انتظار است، به هر سو باد وحشی درگذار است، به فکر قتل عام لاله ها باش، که خواب گل به گل کابوس خار است، خدایم ای پناه لحظه هایم، صدایت میزنم با گریه هایم، صدایت میزنم بشنو صدایم، عطا کن دست بخشش همتم را، خجل از روی محتاجان مگردان،الهی کیفرم را میپذیرم، کمک کن تا که با درده دلم بسازم، برای عشق و آزادی بمیرم، خدایا کمک کن تا برای شادی آدمها هرچه دارم بگذارم ... .
خدایم ای پناه لحظه هایم


 


صدایت میزنم با گریه هایم 

       صدایت میزنم بشنو صدایم .......



نوشته شده در تاریخ یکشنبه 89/6/21 توسط علی نصرالهی شیراز
شبی پسر کوچکی یک برگ کاغذ به مادرش داد . مادر در حال آشپزی بود دستهایش را با حوله تمیز کرد و نوشته ها را با  صدای بلند خواند. پسر کوچولو با خط بچه گانه نوشته بود : 
صورتحساب:
1ـ تمیز کردن باغچه 500 تومان 
2- مرتب کردن اتاق خواب 500 تومان 
3- مراقبت کردن از برادر کوچکم 1000تومان
4- بیرون بردن سطل زباله 500 تومان
5- نمره ریاضی خوبی که گرفتم 500 تومان 
جمع بدهی شما به من 3000 تومان
مادر به چشمان منتظر پسرش نگاهی کرد و چند لحظه خاطراتش رو مرور کرد سپس قلم را برداشت و پشت برگه صورتحساب پسرش این عبارت را نوشت :
1- بابت سختی 9 ماه بارداری که در وجودم رشد کردی ، هیچ
2- بابت تمام شب هایی که بر بالینت نشستم و برایت دعا کردم ، هیچ 
3- بابت تمام زحماتی که در این چند سال کشیدم تا تو بزرگ شوی ، هیچ 
4- بابت غذا ، نظافت تو و اسباب بازیهایت ، هیچ 
و اگر تمام اینها را جمع بزنی خواهی دید که هزینه عشق واقعی من به تو هیچ است.
وقتی پسر آنچه را که مادرش نوشته بود را خواند ، چشمانش پر از اشک شد و در حالی که به چشمان مادرش نگاه میکرد قلم را برداشت و زیر صورتحساب نوشت 

: قبلا بطور کامل پرداخت شده است.

مادر یعنی گنج عشق



نوشته شده در تاریخ جمعه 89/6/19 توسط علی نصرالهی شیراز

ای کسی که معنی عشق را نمی دانی گوش کن؟


 


ای که می پرسی نشان عشق چیست


عشق چیزی جز ظهور مهر نیست


عشق یعنی مهر بی چون چرا


عشق یعنی کوشش بی ادعا


 


عشق یعنی مهر بی اما اگر


عشق یعنی تپیدن دل به دوست


عشق یعنی جان من قربان اوست


عشق یعنی عاشق بی زحمتی


 


عشق یعنی بوسه بی شهوتی


عشق یعنی یار مهربان زندگی


بادبان و نردبان زندگی


عشق یعنی باغ گل کاری شد


 


در کویری چشمه ای جاری شد……….


 


 


 


 


 


این متن از گفته های خودم نیست



نوشته شده در تاریخ جمعه 89/6/19 توسط علی نصرالهی شیراز

برگ زرد


 


بنده ای تنها وخسته


درعبور از کوچه سارم


تنها غم خوارم شده این


کوچه های سرد وبی کس


 


در عبور از دل پائیز  


با درختی برهنه


دل من با رفتن تو شده


یک برگ پرنده


 


من همون برگای زردم


تو همون شاخه ی سردی


دلمو ویرونه کردی


برگا رو از ریشه کندی


 


اما من بازم نشستم 


پای اون درخت کهنه


خودمو یه ریشه کردم 


واسه عشقی که نمونده



نوشته شده در تاریخ جمعه 89/6/19 توسط علی نصرالهی شیراز

 


خاطرات…………….


 


 


 آسمون مهتابیه امشب


 


دل پربی تابیه امشب


 


دیگه رفته تو تلاطم


 


نشده یه ذره آروم


 


 


 


مثه بچه ها نشسته


 


پای یک قاب شسکسته


 


پر درده پر آه


 


غم تنهایی محاله


 


 


 


واسه اینکه که دیگه مجنون


 


نرفته سراغ لیلی


 


عشقشون رو برده از یاد


 


یکی گفت عشقای قدیمی


 


 


 


اون روز وکردی فراموش


 


که گفتی من رفتم از هوش


 


گفتی من اخر عشقم


 


خوب شده این سرنوشتم


 


 


 


سرنوشتو خوب نگاه کن


 


چی شداون روزای رنگی


 


تنها یادگار که مونده


 


برامون دلای سنگی


 


 


 


اون روزای عاشقونه


 


اسممو می زدی فریاد


 


برام هی گل می اوردی


 


می گفتی نمی ری از یاد


 


 


 


آخرش این شد می بینی


 


تو که گفتی بهترینی


 


اگه بود اگه هستش


 


حالا من بندهای تنهام


 


 


 


بس خدا تو باش کنارم


 


که من غرقم توی غمهام


 


.......................


 



<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
.: Weblog Themes By Pichak :.


تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : پیچک
قالب وبلاگقالب وبلاگ